رهیرهی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رهی عشق کوچولو

بازم تابستون اومد

پسر عزیزم تابستون 93 بهت خیلی خوش گذشت  اکثر روزا با هم میرفتیم پارک و شما کلی تاب بازی میکردی و کیف میکردی  تازه شعر تاب تاب عباسی رو هم میخوندی تا تا عباسی عباسی خدایا اهی ننداسی اگه بنداسی ببل ماما بنداسی ببل بابا بنداسی  بعد از کلی بدو بدو و بازی میبردمت برات کله پاچه میخریدم و نوش جون میکردی البته فقط گوشتاشو دوست داشتی  هرچند نمیدونم اون گوشتا کجا میرفت چون از بس شیطونی میکردی لاغر شده بودی ولی خداروشکر سلامت بودی  اینجا پارک آب و آنشه  اینجام موش کوچولو نشسته تو آفتاب تا خشک شه  اینجام رفته بودیم باغچه بابائی اینجام که با اتولت ...
14 ارديبهشت 1394

پـــــــــــــــســـــــــــــــــــر

  مامانی یه خاطره برات بگم ؟؟؟  میدونی چرا ما بیشتر از اینکه شما رو به اسم زیبات صدا کنیم (( پسرررر )) صدات میزنیم ؟؟؟    اون زمان که شما تو دل من بودی و ما میدونستیم جنسیتت چیه یه سریال ترکی میدیدیم به نام ایزل که یه آقایی همش به یکی دیگه میگفت پسررررر ماهم چون هنوز اسمتو فیکس نکرده بودیم صدات میکردیم پسر  همینجوری شد که الانم یه وقتا من و اکثر اوقات بابا مهدی پسر صدات میکنیم  مثل بچه تو کلاه قرمزی  ...
11 ارديبهشت 1394

بهاری دیگر

پسر جونمممم  دوباره یه سال جدید شروع شد و یه سال هم به سن شما اضافه شد تو سال 93 یک و نیم تا دو و نیم سالگیتو میگذروندی و خیلی بامزه شده بودی کلی عکس و  مطلب   دارم که برات میذارم که ببینی و بخونی و ایشالا خنده به لبات بیاد  -------------------------------------------------------------------------------------------------------------- اینجا سیزده بدره و رفتیم باغچه بابائی و کلی بهت خوش گذشت عشقممم اینجام رفته بودیم پارک و تو همش تو زمین و آسمون دنبال  پیشی و  جوجو می گشتی  تازه کلمه پیشی رو اولین بار تو این روز و تو این محل گفتی و یاد گرفتی  ببین با دیدن یه پیشی چقدر ...
11 ارديبهشت 1394
1